اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

وابستگی

خودت گفتی قراره پای این عشق 
همه دیوونگی مونو بذاریم

خودت گفتی میشه رویا رو حس کرد 

تو این خونه از این حالی که داریم


تو می خواستی که هیچ مرزی نمونه 

 خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم


تو بودی گفتی لازمه یه وقتا 

 اسیرِ بازیای زندگی شیم


خودت مسبب خاطره هایی 

 تو این شب گریه ها رو شاد کردی


چه جوری از تو برگردم نمی شه

منی که با تو برگشتم به دنیا


ببین این خونه که دنیای ما بود 

داره ویرون می شه با دستای ما


من از دنیای تو بیرون نمی رم  ...

 نگو فردای ما با هم یکی نیست


چه فرقی داره بی تو زنده بودن 

 همیشه زنده بودن زندگی نیست


خودت مسبب خاطره هایی 

 تو این شب گریه ها رو شاد کردی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد