داستان من یکباره به فصل آخر رسیده است!!!طوری که دلم حال یک عصر جمعه ی بارانی را دارد...بار اولش که نیست! کار هر روزش است.هر روز پر از دلتنگی و آشوب.دلتنگ چه! بخدا که خودم هم نمیدانم!نمیدانم چه کسی برایم دلتنگی آرزو کرده است...