اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

من چرا دل بستم؟

دردم این نیست که او عاشق من نیست...

دردم این نست که معشوق من از عشق تهی است...
دردم این است که با این همه سردی...

این همه سنگدلی...

من چرا دل بستم؟

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 15:09 http://zolaltarazbaran.blogsky.com/

من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه...تیرم به خطا می رود اما به هدر نه!....

ماهی شنبه 11 خرداد 1392 ساعت 08:51

این دل سرکش رو باید رام کرد ...

دل نیست کبوتر که چو برخواست نشیند...
از گوشه ی بامی که پریدم، پریدم.

آرش شنبه 11 خرداد 1392 ساعت 04:01

"از یه جایی به بعد . . .
دیگه دوس نداری هیچکس رو
به خلوت خودت راه بدی
حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه

از یه جایی به بعد . . .

وقتی کسی بهت می گه دوست دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری

از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

از یه جایی به بعد . . .
توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم
فقط نگاه می کنی ...

از یه جایی به بعد . . . "

سخته که ببینی قربانی یه احساس پوچ شدی...

آرش شنبه 11 خرداد 1392 ساعت 03:59

این آهنگ و نوشته ها باعث شد بیشتر از معمول تو یه صفحه‌ ی وب بمونم. یه زمانی خیلی دلبسته بودم به کسی؛ و خیلی آشفته بودم. برام سخت بود تنها موندن. اصلاً فکرش هم نمی کردم که بتونم تنها دووم بیارم. انقدر زخمی که درگیرش بودم (زخم نداشتن کسی که می خواستم) عمیق بود که هیچ راهی برای نجات نمی دیدم. انقدر رنجیدم و رنجیدم که شرایط، ازم یه آدم بی تفاوت ساخت. مدتیه که دیگه نه عاشق شدن آرزومه، نه اثری تو روحیه ام داره. نه این که دنبالشم. باعث و بانی همه‌ی اینا یه دختر مغرور بود. سخت بود برام کنار اومدن با حال و روزی که داشتم. حالا تنهاییمو دوست دارم. باورم نمی شه منِ عاشق پیشه انقدر سرد شدم.

گمان میکردم می آید میماند و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد، رفت و به زندگی ام پایان داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد