آن روز
بــارن می آمد
مـــن
دستم را چـتــر ِ ســرت کــردم
وقــتـــی
دلتنگـــی هایـــم ، یـکـی یـکـی
از بین دستهایم و دلم در آب مـی ریـخـتـنـد
تـازه فـهمیـده بـودی
که چـقـدر دوسـتــت دارم
کــاش... هــرگــز
باران بــنـــد نمی آمـــد...
پس می زنم لحظه ها را تا برسم به بلندای آغوش آرامــــــــش بخش تو که در آغوشم بگیری و من... دنیایم را ببازم در پس عطر تنت..!
یکی از گناهای کبیره اینه که به گذشته فکر کنی و خودت و عذاب بدی ! مثل قوم لوط که زن پیامبر لوط برگشت پشت سرش و نگاه کرد تا ببینه چی بر سر قومش میاد ، وقتی برگشت به پشت سر نگاه کنه تبدیل به سنگ شد .
خیلی بده ک رفتن آدما دس خودشونه فراموش کردنشون دس ما...
پس می زنم لحظه ها را
تا برسم به بلندای آغوش آرامــــــــش بخش تو
که در آغوشم بگیری
و من...
دنیایم را ببازم در پس عطر تنت..!
یکی از گناهای کبیره اینه که به گذشته فکر کنی و خودت و عذاب بدی !
مثل قوم لوط که زن پیامبر لوط برگشت پشت سرش و نگاه کرد تا ببینه چی بر سر قومش میاد ، وقتی برگشت به پشت سر نگاه کنه تبدیل به سنگ شد .
خیلی بده ک رفتن آدما دس خودشونه فراموش کردنشون دس ما...