اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

این روز ها

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این نمایش...
نظرات 3 + ارسال نظر
ehsan شنبه 22 تیر 1392 ساعت 17:36 http://thelife.blogsky.com

با دقت خوندم ... اما
منم گفتم گاهی وقتا باید پاشی از جات و ...
یعنی دست از تظاهر بردار :)

ehsan شنبه 22 تیر 1392 ساعت 13:30 http://thelife.blogsky.com

گاهی وقتا
باید پاشی از جات
بخوااای از اینجا
به بعد باشی همراااام
من قاتی ابرام
دیگه وای نستاااااا
dont Stop


(اینقد بی خیالی هم خوب نیستااااااااا )

بی خیال نیستم !
با دقت بخون متن ُ :)

1371 پنج‌شنبه 20 تیر 1392 ساعت 23:37 http://fereshte71.blogsky.com/

من سکوت خویش را گم کرده ام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه می پرداختم،
عاقبت افسانه ی مردم شدم!

ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،
تا در آغوش تو، راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.

در پناهت برگو بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!

گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!

فریدون مشیری - دفتر ابر و کوچه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد