اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

نمیــآیی ؟

صَف می کشــند دلتنگی های مَن ...
چو دانه های تسبیــح ِ به نَخ کشیــده شُده...
چقــَدر بگـردانَم دانــه ها را
تا تـــو بیایی ؟!

تو را هدیه میدهم...

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که از من عاشقتر باشد و از من برای تو مهربانتر.
من تو را به کسی هدیه می دهم
که صدای تو را از هزار فرسخ راه دور ، در خشم ، در مهربانی
در دلتنگی...  در هزار همهمه دنیا ، یکه و تنها بشناسد
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که راز آفتابگردان و تمام سخاوتهای عاشقانه این دل معصوم را بداند.
او باید از رنگین کمان چشمان توبفهمد
که امروز هوای دلت آفتابی است،
یا آن دلی که من برایش می میرم سرد و بارانی است.
ای بهانه زنده بودنم...
تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد
آیا کسی پیدا خواهد شد؟ از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر!
تو را سخاوتمندانه با دنیایی حسرت خواهم بخشید.
و او را که از من عاشق تر است هزار بار خواهم بوسید ...

مبارک

بی تابی نمیکنی...     
بی قراری نمیکنم...         
فراموشیمان مبــــــارک .

باور

این روزها که می گذرد، یک ترانه تلخ، 
قصه ی تنهایی های مرا می سراید!
سمفونی گوش خراشی است!! 
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد . . .
باید باور کنم تـَنهــــــایـَم ...!