یک بار که تنها بمانی... یک بار که بشکند دلت غرورت اعتمادت... همین یک بار ها کافیست تا یک عمر از پشت نگاهی ترک خورده به آدمها بنگری انقدر تیز و برنده میشوی که باید تابلوی ورود ممنوع به خودت نصب کنی...
دلم برای کودکیم تنگ شده...
برای روزهایی که باورم ساده بود...
همه آدم ها را دوست داشتم...
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم...
مادرم که می رفت به این فکر بودم مثل مادر "هاچ" گم نشود ...
دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم...
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی بدنبال "وروجک" می گشتم...
تمام حسرتم از دنیا،نوشتن با خودکار بود...
دلم تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
راست گفتی تنها یک بار کافیست
آخ گفتی...
دقیقا
همین یک بار ها کافیست تا یک عمر ...
قطره قطره جمع گردد وانگهی منفجر شوی ...
دلم برای کودکیم تنگ شده...
برای روزهایی که باورم ساده بود...
همه آدم ها را دوست داشتم...
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم...
مادرم که می رفت به این فکر بودم مثل مادر "هاچ" گم نشود ...
دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم...
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی بدنبال "وروجک" می گشتم...
تمام حسرتم از دنیا،نوشتن با خودکار بود...
دلم تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
وای که حرف دل آدم رو میززنی
:* :*
بــاز مـنـ ُ تـنـهـایـیُ ایــنـ گــوشـهـ ـی
دنــجـ هــمـیشــگـی
بــاز مـنـ ُ ایــنـ افــکـار درهــمـ ...
بــاز ســردرگــُمـیُ چــشـمـانـ ِ خــیـسـ ...
یــکـ قــلمـ ُ یــکـ دفــتـر
یــکـ صـفـحهـ ـی خــطـ خــطـی
بــا یــکـ ذهــنـ پــریـشـانـ ... !
هــجـومـ ِ کـلـمـاتــ و غوطـهـ ور شــدنـمـ !!!