اما هیشکی نمیدونه اون زخم یه زخم معمولی نیست ،
یادگاریه!
و یادگاری هم نه خوب میشه نه
فراموش...
من دیوانه چشمانی هشتم که بارانش برای دیگریست...
و نه دل من
و نه چشمان او...
کوتاه نمی آییم...
و من هنوز هم نمیدانم
جهنم را چه کس ارزانی زمین کرد
ارزانی زمین نه،
ارزانی دردهای من...
من پشت دیوار این جهنم می ایستم
تا شاهد تمام تقلبها باشم
این ماه مقدس می آید...
و من میخواهم بدانم چند نفردیگر تو را
با تقلب به دست می آورند!
و برگه صداقت من هنوز بالاست...
دلتنگی هایم را گران خریده ام
و تو چه ارزان اخمهایت را می فروشی
چگونه همیشه کسی در پشت آن پل
که نمیدانم کجاست و نمیدانم کیست
دستهایش را به راحتی از هم میگشاید
و تو را به آغوش میکشد
و من با این همه تنهایی...
میمانم تنها وبی تو
به تمام دنیا میگویم
تا نیایی
این دل خوشی ها هم ارزانی خودت
سایه اش را پشت سرت دیده ام
برگرد...
تو هم که یادت میرود خوابهایم را تسخیر کنی
کسی در زندان گوش،
بیدارباش میدهد
تا یاد آور شود کسی،
آرامش را همیشه از آغوش من دزدیده است...
از یادت می روم !
روزی شبیه به همان روزهایی که تمام یادت شده بود " من "...
روزهـا شبیه اند !
اما " تو " دیگر شبیه آن روزهـا نیستـی ...