اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

...

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس
میشوند!
میگویند حساسیت فصلی است.......
آری من به فصل فصل این
دنیای بی تو بودن
حساسم...

باران چشمهایت...

چقدر منصفانه است

من دیوانه چشمانی هشتم که بارانش برای دیگریست...

و نه دل من

و نه چشمان او...

کوتاه نمی آییم...

صداقت...

اردیبهشت هم میگذرد...

و من هنوز هم نمیدانم

جهنم را چه کس ارزانی زمین کرد

ارزانی زمین نه،

ارزانی دردهای من...

من پشت دیوار این جهنم می ایستم

تا شاهد تمام تقلبها باشم

این ماه مقدس می آید...

و من میخواهم بدانم چند نفردیگر تو را

با تقلب به دست می آورند!

و برگه صداقت من هنوز بالاست...

سایه...

..خنده ام میگیرد

دلتنگی هایم را گران خریده ام

و تو چه ارزان اخمهایت را می فروشی

چگونه همیشه کسی در پشت آن پل

که نمیدانم کجاست و نمیدانم کیست

دستهایش را به راحتی از هم میگشاید

و تو را به آغوش میکشد

و من با این همه تنهایی...

میمانم  تنها وبی تو

به تمام دنیا میگویم

تا نیایی

این دل خوشی ها هم ارزانی خودت

سایه اش را پشت سرت دیده ام

برگرد...

بیداری...

چه شوم است جغد بیداری سحرگاه

تو هم که یادت میرود خوابهایم را تسخیر کنی

کسی در زندان گوش،

بیدارباش میدهد

تا یاد آور شود کسی،

آرامش را همیشه از آغوش من دزدیده است...

...

چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم

باید...

  لحضه هایی را نیز که با تو بوده‌ام...

فراموش کنم

عاشقی را فراموش کنم

باران را...

شهرها و جاده‌ها را...

باید...

دنیا را...

زندگی را...

و خودم را نیز فراموش کنم...

تو با همه‌ چیز درآمیخته‌ای ...

...

خیلی ها میگن زخمی که تو دلته به مرور خوب میشه،
اما هیشکی نمیدونه اون زخم یه زخم معمولی نیست ،
یادگاریه!
و یادگاری هم نه خوب میشه نه
فراموش...

باور...

من گــمان می کــردم،

رفتنــت ممــکن نیســت
رفتنــت ممــکن شــد،
...
بــاورش ممــکن نیســت.

...

از یادت می روم !
روزی شبیه به همان روزهایی که تمام یادت شده بود " من "...
روزهـا شبیه اند !
اما " تو " دیگر شبیه آن روزهـا نیستـی ...

...

قول داده اَم...

گاهـــﮯ

هَر اَز گاهـــﮯ

فانـــوس یادَت را

میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم

خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره

میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم

اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...

خیالت راحت...