باز آمدی که قلب مرا زیر و رو کنی ؟
با حرف عشق زخم دلم را رفو کنی ؟
تا مطمئن شوی که ازعشقت شکسته ام
هی حال و روز قلب مرا پرس و جو کنی
این رسمش است ، بی خبر از من جدا شوی
اما گلایه از من ِ بی آرزو کنی ؟
از سر گذشته آب ،چرا فکر می کنی
این آب ِ رفته ای است که باید به جو کنی
از شاخه های عشق ، چو گل چیده ای مرا
عطری دگر نمانده برایم که بو کنی
گفتم که بی تو هم دلم آرام و سرخوش است
کم مانده بود دست دلم را تو رو کنی
در کوله بار خاطره هایت به دوش من
...جز گریه هیچ نیست ، اگر جستجو کنی
حتی تو هم برای من نبودی...
باور کردنی نیست، اما حقیقت دارد
طوری از خیال تو گم شدم
که انگار هرگز نبوده ام !
فراموش شدنی نیستی
مانند ماه
که باهیچ دستمالی
ازشیشه ی پنجره پاک نمیشود...
این روزها دوباره افکارم به سوی تو پر میکشد...
سنگش نزن
تحمل کن!
خواستنت مستجاب نشد ...!
می بینی زور دعاهایم،
به آرزوهایم نمی رسد !
...حتی غروب زیر باران
با چشم گریان ...