اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

باز آمدی...


باز آمدی که قلب مرا زیر و رو کنی ؟

با حرف عشق زخم دلم را رفو کنی ؟

تا مطمئن شوی که ازعشقت شکسته ام

هی حال و روز قلب مرا پرس و جو کنی

این رسمش است ، بی خبر از من جدا شوی

اما گلایه از من ِ بی آرزو کنی ؟

از سر گذشته آب ،چرا فکر می کنی

این آب ِ رفته ای است که باید به جو کنی

از شاخه های عشق ، چو گل چیده ای مرا

عطری دگر نمانده برایم که بو کنی

گفتم که بی تو هم دلم آرام و سرخوش است

کم مانده بود دست دلم را تو رو کنی

در کوله بار خاطره هایت به دوش من

...جز گریه هیچ نیست ، اگر جستجو کنی

مینویسم

برایت خواهم نوشت
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ اور نبودنت
از کسانی که رد میشوند و بوی تو را میدهند
...برایت خواهم نوشت
از حدیث بغض های تلخ تا ابد
از قناعت یک خاطره ,یک یاد
از صبوری من و جای خالی تووشبهای من
برایت خواهم نوشت

حتی تو هم برای من نبودی...


دلم پر است از تو...

دست من خالیست از بودن تو...
اما دلم تا دلت بخواهد از تو پراست...

دور شده ای دیگر

آنقدر دور شده ای...

 که چشمانم حتی خواب آمدنت را هم نمی بینند.

باور نمیکنم...

باور کردنی نیست، اما حقیقت دارد
طوری از خیال تو گم شدم
که انگار هرگز نبوده ام !

فراموش نمیشوی...

فراموش شدنی نیستی
مانند ماه
که باهیچ دستمالی
ازشیشه ی پنجره پاک نمیشود...

افکارم...

این روزها دوباره افکارم به سوی تو پر میکشد...
سنگش نزن
تحمل کن!

فقط بـاش..

مــرسی کـه هستـی و هستی را رنگ میزنــی...
هیچ چیـز از تـو نمیخـواهــم...
فقط بـاش... فقــط بخــــند...
فقط راه بــــرو...
نـه. راه نــرو!
میتــرسـم پلک بــزنم،
دیگــر نبـاشـی!

دعا

زیر باران هم

خواستنت مستجاب نشد ...!
می بینی زور دعاهایم،
به آرزوهایم نمی رسد !
...حتی غروب زیر باران
با چشم گریان ...

...

مــن,
ایــن روزهــا...
ســـــرگـــرمـــم
بــه نـــداشـتـــن ِ تــو . . .