اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

سادگی ام...

حل شده ام مثل یک معما . . .
راست میگفتی خیلی ساده ام.

همیشگی...

تـو رفـتـیی
انـگـار ڪـﮧ مـن از اولـش نـبـودم !
مـن ولـی مـیمـانـم
انـگـار ڪـﮧ تـو تـا آخرش هـسـتـی ...

دوستت دارم...

حکایت غریبی است...!!! امروز پس از مدتها قلم در دستم
با عشق رقصید...!!
امروز بهانه ای برای نوشتن دارم
مخاطب خاص... !!
نمی دانم می توان تورا واژه کرد یا نه ؟؟؟
کیسه حروفم را تکانده ام
شاید میان این همه واژه سردرگم
((تورا)) بیرون بکشم
اعتراف گونه می نویسم و اقرارمی کنم
عمق نگاهت را درک کردم
پراز بهانه ام از تو
بهانه ای برای از تو گفتن
آن طرف تر هم بنگر
شاید دلم را در آن باران بیابی
واژه هایم را برایم بچین
شاید زیباترین کلمه ای که سالهاست
منتظرش بودم رابیابم
اما این واژه ها را تو کنار هم بچین
من دیگرخسته ام ...!!!!
د و س ت ت د ا ر م ا ی ع ش ق

تو رفتی درستـ ِ ؟

می گویند پرخاشگر شده ام! 
نه ، 
فقط هرڪس ڪ ِ لحظه اے یاد تـُرا از ذهنم بگیرد
گیرم با یڪ عطسه ے معمولے
نمے توانم سر بـ ِ تنش بگذارم!
می گویند خواب ندارم
نه!فقط منتظر تـُ ام
می ترسم چشم روے هم بگذارم و بیایے!
چیزیم نیست ... !
در عوض ،
موسیقے آرام گوش مے دهم!
قرص هایم را دوبرابر مے خورم!
و رگ خوابت را نوازش مے کنم!
اصلا ً اتفاق عجیبے نیفتاده!
فقط انگار سرم بلایے
دارد مے آید ... !
تـ ُو رفتے درستـ ِ ؟

شاید... روزی...

مدتهاست در آینه نگاه کردن به تو را تمرین می کنم برای روز مبادا…
شاید روزی با تو چشم در چشم شدم …

ای کاش...

کاش می شد آخر اسمت نقطه گذاشت 

تا دیگر شروع نشوی

کاش می شد فریاد بزنم… پایان!

رفتی...

ازدوردوستت داشتم !
بی هیچ عطری
آغوشی..
نگاهی...
یا حتی لمس چشمانت
تنها دوستت داشتم ...
اما حالا رفتی... ...
چه کنم با اینهمه وابستگـــــــــی... .؟!