تنها به خواب من که رسیدی عوض شدی
در خاطرات من که پریدی عوض شدی
با هر کسی به قدر خودش راه رفته ای
با ما نرفته زود بریدی عوض شدی
با چشمهای خود به خیابان شب زدی
عاشق شدی ستاره کشیدی عوض شدی
شاید همان شبی که خیابان شلوغ بود
از عابری دروغ شنیدی عوض شدی
حالا بیا و از کنار خیالم عبور کن
اصلا بگو که با چه امیدی عوض شدی
آقا! شما که گوش به حرفم نمی دهی
تنها به خواب من که رسیدی عوض شدی ...
وقتی میگویی دوستتدارم اول روی این جمله فکر کن٬
شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن
به خاموش کردن او ختم شود...
یک یادگاری
یک لحظه باور
یک نگاه
یک لحظه با تو بودن
تنها کلماتی است که در این روز ها در ذهنم نقش می بندد
و این تنها عهدی است میان باور من و دستان تو.
عکـس تـو را بہ سقف آسمان سنجاق مـی کنم !
حال که این روزهـا
از فـرط دلتنگـی،
چشمـانم مدام رو به آسمان است ...
بگـذار تـو در قـاب چشـمانم باشی.
از یادت می روم !
روزی شبیه به همان روزهایی که تمام یادت شده بود " من "...
روزهـا شبیه اند !
اما " تو " دیگر شبیه آن روزهـا نیستـی ...
نذر کرده ام که از یادت پیاده بروم !
تنهـا اگـر تـو این بار بیـادم نیـایی ...
حرفهای ناگفته و رازهایی که هرگز کسی نشنیده
سکوتی وهم انگیز
آری،بازهم نامه ای بی نشانی
نامه ای که هرگز نخواهی خواند...
چشمانم خیس و پیشانیم تب دار
سر به روی اسمت میگذارم و در رویاها غرق میشوم
لحظه ها را با یاد تو سپری میکنم
وکاغذها را با نام تو زیبا...
به همین تکرارها دل بسته ام...
حتے از هَمین راه دور...
شاید تو سُکـوت میـان کلامم بـاشـے...
دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے کنمـ ...
شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـم بـاشـے ..
شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ...