اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

صدای من...

کمکم کن ، کمکم کن
نذار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن ، کمکم کن
نذار اینجا لب مرگو ببوسم
کمکم کن ، کمکم کن
عشق نفرینی بی پروایی می خواد
ماهی چشمه ی کهنه
هوای تازه ی دریایی می خواد
دل من دریاییه
چشمه زندون برام
چکه چکه های آب
مرثیه خونه برام
تو رگام به جای خون
شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمی دم
موندنم مرگ منه
عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
عاشق رسیدن به انتها
عاشق بوی غریبانه ی کوچ
تو سپیده ی غریب جاده ها
من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن
توی یک سپیده ی طوسی سرد
مسخ یک عشق پر آوازه شدن
کمکم کن ،کمکم کن ، نذار این گمشده از پا در بیاد
کمکم کن ، کمکم کن ، خرمن رخوت من شعله می خواد
کمکم کن ، کمکم کن ، من و تو باید به فردا برسیم
چشمه کوچیکه برامون ، ما باید بریم به دریا برسیم
دل ما دریاییه ، چشمه زندون مونه
چکه چکه های آب ، مرثیه خونمونه
تو رگ بودن ما ، شعر سرخ رفتنه
کمکم کن که دیگه ، وقت راهی شدنه !

کمکم کن ! 


+ دلم خیلی گرفته...

+ ...

میفهمی...؟

افکارم ضعفــ میکند از دلشوره های پیــــــــاپی ازین دلتنگی های خیره سر!

کی میشود که بیایی و قلبـــــــــ این ثانیه های بی تفاوت را بشکافی..

افکارم دیگر تحمل این همه عذابـــ را ندارنـدـ
مــیــفــهــمــی..؟؟!

جانم...

دِلَمــ بَهـ ـانه اَتــــ را میگیرَد

چِقَدر اِمروز حِس میکُنَمــ نَبودَنَتــــ رآ !!!

صِدایَتــــ دَر گوشَمــم می پیچد و مَن بی اِختیار میگویَمــ : جـان مَرا صِدا کَردی ؟

...

من زخم های بی نظیری به تن دارم
 

اما تو بهترینشان بودی
 

عمیق ترینشان
 

عزیزترینشان!
 

 بعد از تو آدم ها
 

تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
 

که هیچ کدامشان
 

به پای تو نرسیدند
 

به قلبم نرسیدند .

...


 گم کرده ام خودم را

 

در میان هیاهوی بی تو بودن

 

کمی از رویاهایم فاصله بگیر

 

دلم یک آغوش خوشبختی می خواهد ...

...

سخت است در این هوای بهاری ، در این حال و هوای بهار ...
 

دلتنگ کسی باشی که شریک درد هایت است ...

 

 شریک شادی هایت ...

 

اما دست تقدیر تو را اینجا و او را آنجا نشانده است ...

 

سخت است همه جا ، هر لحظه چشم انتظارش باشی اما ...

 

او میخواهد ، تو میخواهی اما تقدیر نمیخواهد ... 

 

دلم را به بهار میسپارم تا حال و هوایش را تازه کند ! 

 

آرامش کند ! امید را در دلم لبریز سازد ! میدانم که می تواند !

تو...

تو …
ماه را دوست داری …
و من …
مـاه هاست که ، تو را …

عوض شدی...

تنها به خواب من که رسیدی عوض شدی
در خاطرات من که پریدی عوض شدی
با هر کسی به قدر خودش راه رفته ای
با ما نرفته زود بریدی عوض شدی
با چشمهای خود به خیابان شب زدی
عاشق شدی ستاره کشیدی عوض شدی
شاید همان شبی که خیابان شلوغ بود
از عابری دروغ شنیدی عوض شدی
حالا بیا و از کنار خیالم عبور کن
اصلا بگو که با چه امیدی عوض شدی
آقا! شما که گوش به حرفم نمی دهی
تنها به خواب من که رسیدی عوض شدی  ...

...

بــــــاور کن!

خیلی حـــــــرف است...

وفـــــــــادار دســــت هایی باشی

که یکبار هم لمســــشـــان نکرده ایی !!!!