اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

روزگار

آهـ ـای روزگــــ ـــــار !!

بَرایــ ــمـ مشخــَـصـ کــُטּ 

اینبـ ـار کـُـבامـ ســـآزَت را کوکــ کــَرבه اییــ تـــآ برایمـ بزنـــیــ

می خواهــَ ـمـ رَقصــمـ را بـــآ سازَتــ

هَمـ ـآهَنگــ کنمـ … !!

تکرار...

هــــَر روز تکراریستــ

صُبــح هَمــ مــــآجَرای ســـآבه ایستــ

گنجشکــ ـها بیــ خوבیـــ شـُلوغــَشـــ می کننــב!

نمیرسم!

هــَـرچــﮧ مـے رَوَمــ....

نمـے رسَمــ....

گـآهـے بآ خـوב فکـر مـے کنـَـمـ....

نکــنـ َב مــَـטּ باشــمـ ,

کَلــــاغ آخَـر قصـ ـﮧهـآ ...

حسرت...

وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش...
به سبک ادای کلماتش،

به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..
به چشم هاش خیره شو..
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند...

بازی!

صـِـدا ..

دوربیـن ..

حرکــَت ..

باز هَم بَرایـــَم نقش بــ ـازی کـُن ! 

نقشِ یک عاشـ ــق ِ دلــ ـــداده را....!

...

تمام حرف هایم همان هایی هستند که نوشته نمیشوند!

همان سه نقطه های بیچاره...!!!


++...

نقاشی ام

تصویر می کنم نبودنت را 

خورشید بغض می کند 

می رود از آسمان نقاشی ام 

ابرها صفحه نقاشی ام را به تسخیر در می آورند 

اشک می ریزد 

خیس می شود نقاشی ام 

پاک می شوی 

به همین سادگی ... :(


+به همین سادگی...

...آرزو


مـُزَخـرَف می شـَوَمـ
کـه بـَرای ِ دیگـَران قـابِل ِ دَرکـ نیسـتَمــ
حَتّـی عَزیز تـَرین کـَسَـم را اَز خود
مـی رانـَم ....
امّـادر دلـَم آن لحظـه ِ آرزو مـی کُنـَم تـا
بِگـویـَد :
مـی دانـَم دستِ خودِت نیسـت !
"دَرکِت مـی کُنـَم"

وفاداری...

شجاعت مـے خواهد

 وفادار احساسـے باشـے 

کــ ِ میدانـے شکست مـے دهد روزے

 نفس ـهاے دلت را...

+

چرامیگویند “ها” علامت جمع است؟
“تن” را با “ها” جمع کنی خودت میمانی و خودت.