اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

خسته ام

آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار غرورت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .

خسته ام

آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار غرورت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .

بوی عطرت

فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارم ، 
همین که در ذهنم می پیچد ،
از چشمم اشک می آید …

باد...

عمری گذشت تا باورمان شد آنچه باد می برد ما بودیم نه خاطراتمان!

من

در تَلـآطُــ ـمِ روزِگـــآر نآسازگـــآر ،

" مَــــטּ "

دورتَـــر اَز هَمیشه، کُنج ِ زنــ ـدگی

جـآ مآنـבه اَم! 

"تو"

"تو"

 آزارت به مورچه هم نمی رسید

 پس چطور به قتل رساندی؟

 این همه خاطره را ؟!!!!

هیچ

هیچ هم برای خودش عالمی دارد …

وقتی “ همه ” هایت هیچ میشوند ،

آن وقت “ هیچ ” برایت یک دنیاست …!

درد

بـــرای بـــعضی دردها...

نـــه می توان گریــــه کرد ، نــــه مـی توان فریـــــــــاد زد ... !

بــــرای بـــــــــــعضی دردها ...

فـــــقط می توان نــگاه کرد و بی صدا ،

شـــــــــکــــــــــســـ ــــــت ... !

سخت است!

اבعـــــای بے تـَـفــاوتـــے سخــت است!

آن هــم

نسبــت به کســے کــﮧ

زیبــــاتـــریــن حـــس בنیــــــــا را،

با او تجـــربـــﮧ کــرבے ….!

رفتن...

شاید اون کسی که داره میره من باشم 

 ولی این تو هستی که منو تتها گذاشتی...